×
اطلاعات بیشتر باشه، مرسی برای ارائه بهترین تجربه کاربری به شما، ما از کوکی ها استفاده میکنیم
× صبر کن عشق تو تفسیر شود بعد برو ، یا دل از ماندن تو سیر شود بعد برو ، خواب دیدی که دل دست به دامان تو شد ، تو بمان خواب تو تعبیر شود بعد برو ، لحظه ای باد تو را خواند که با او بروی ، تو بمان تا به یقین دیر شود بعد برو ، صبر کن عشق زمینگیر شود بعد برو ، یا دل از دیده ی تو سیر شود بعد برو ، تو اگر کوچ کنی بغض خدا می شکند ، تو بمان گریه به زنجیر شود بعد برو .
×

آدرس وبلاگ من

yasekabood.goohardasht.com

آدرس صفحه گوهردشت من

goohardasht.com/gozlarem yasharde

× ?????? ???? ???? ?? ???? ????? ????? ??? ????

روحِ رویاییِ عشق از برِ چرخِ بلند،

روحِ رویاییِ عشق از برِ چرخِ بلند،

جلوه‌ای کرد و گذشت.

شور در عالم هستی افکند

شوق در قلب زمان موج‌زنان،

جان ذرات جهان در هیجان،

ماه و خورشید، دو چشم نگران،

ناگهان از دل دریایِ وجود،

"گوهری کز صدف کون و مکان بیرون بود"

به جهان چهره نمود،

پرتو طبع بلندش "ز تجلی دم زد"

هر چه معیار سخن بر هم زد

تا "گشود از رخ اندیشه نقاب"

هر چه جز عشق فروشست به آب.

شعر شیرینش "آتش به همه عالم زد"!


                                می‌چکد از سخنش آب حیات

                                نه غزل، "شاخِ نبات"


چشم جان‌بین به کف آورده‌ام از چهره‌ی دوست!

دیدن جان تو در چهره‌ی شعر تو نکوست.

این چه شعر است که صد میکده مستی با اوست!

مستِ مستم کن، از این باده به پیغامی چند!

زان همه "گمشدگان لب دریا"

 به یقین "خامی چند"


"کس بدان منزل عالی نتوانست رسید"

"هم مگر پیش نهد لطف شما گامی چند"

مگرم همت و عشق تو بیاموزد راه

نه تو خود گفتی و شعر تو بر این گفته گواه

"بر سرِ تربتِ ما چون گذری همت خواه!" 

 

حافظ از مادر گیتی "به چه طالع زاده ست؟"

طایر گلشنِ قدس

"اندر این دامگه حادثه چون افتاده ست؟"

من در این آینه‌ی غیب‌نما می‌نگرم.

خود از طالع فرخنده نشانی داده است:

"رهرو منزل عشقیم و ز سر حدِّ عدم

تا به اقلیم و جود این هم راه آمدهایم"

نه همین مقصد خود را ز عدم تا به وجود.

نقش مقصود همه هستی را،

ز ازل تا به ابد، عشق می‌پندارد.

" آری، آری، سخن عشق نشانی دارد"

"رهرو منزل عشق،

فاش گوید که زمادر به چه طالع زادم"

"بندهی عشقم و از هر دو جهان آزادم!"

 

ای خوشا دولت پاینده‌ی این بنده‌ی عشق،

که همه عمر بود بر سر او فرِّ همای

"خشت زیر سر و بر تارک هفت اختر پای"

بنده‌ی عشق بود همدم خوبان جهان:

"شاه شمشاد قدان خسرو شیرین دهنان"

 

بنده‌ی عشق چه دانی که چها می‌بیند،

"در خرابات مُغان نورِ خدا میبیند"


بنده‌ی عشق چنان طرح محبت ریزد:

"کز سر خواجگی کون و مکان برخیزد"

باده بخشند به او با چه جلال و جبروت،

"ساکنانِ حرمِ ستر و عفاف ملکوت"

بنده‌ی عشق ندارد به جهان سودایی،

از خدا می طلبد: "صحبت روشن رایی"!

 

چار تکبیر زده یکسره بر هر چه که هست،

چون سلیمانِ جهان است، ولی آزاد است.

                                           تاجی از "سلطنت فقر" به سر

                                               "کاغذین جامهی آغشته به خونش در بر"

                                                 تشنه‌ی صحبت پیر،

                                                  "گر ز مسجد به خرابات رود خرده مگیر"

هم چو جامش، لب اگر خندان است،

دل پر خونش اندوه عمیقی دارد،

بانگ بر می‌دارد:

"عیب رندان مکن ای زاهد پاکیزه سرشت"

"که گناه دگران بر تو نخواهند نوشت"

"من اگر نیکم و گر بد تو برو خود را باش"

"هر کسی آن درود عاقبت کار که کشت"

"نه من از پردهی تقوا به برون افتادم"

"پدرم نیز بهشتِ ابد از دست بهشت"

"سر تسلیمِ من و خشتِ درِ میکدهها"

"مدعی گر نکند فهم سخن گو سر و خشت"

 

یک سخن دارد اگر صد گونه بیان،

همه رویِ سخنش با انسان:

"کمتر از ذره نهای پست مشو مهر بورز"

"تا به خلوتگه خورشید رسی چرخزنان"

 

گل به یک هفته فرو می‌ریزد.

سنگ، می‌فرساید.

آدمی، می‌میرد.

نام را گردش ایّام مدام،

زیر خاکستر خاموشِ فراموشی

 می‌پوشاند.

شعر حافظ اما، هر چه زمان می‌گذرد

           تازه‌تر،

 باطراوت‌تر، گویاتر

 روح‌افزاتر،

رونق و لطف دگر می‌گیرد.


لحظه‌هایی است، که انسان خسته‌ست.

خواه از دنیا، از زندگی، از مردم

گاه حتی از خویش!

نشود خوش‌دل با هیچ زبان،

نشود سرخوش با هیچ نوا،

نکند رغبت بر هیچ کتاب،

نه رسد باده به دادرسی،

نه برد راه به دوست،

راست، گویی همه غم‌های جهان در دلِ اوست!

چه کند آن که به او این همه بیداد رسد؟

باز هم حافظ شیرین سخن است،

که به فریاد رسد

جز حریمش نبود هیچ پناه،

نیکبخت آن که بدو یابد راه

چاره‌سازیست به هر درد، که مرهم با اوست.

به خدا همت پاکان دو عالم با اوست.

کس بدانگونه که باید نتواند دانست،

 این پیام‌آورِ عشق چه هنرها کرده‌ست.

ای همه اهل جهان

ای همه اهل سخن

آیا این معجزه نیست؟

                  به فضا برنگیرید!

                  آسمان را

                                          "که ز خم خانهی حافظ قدحی آوردهست"

یکشنبه 30 بهمن 1390 - 2:47:29 AM

ورود مرا به خاطر بسپار
عضویت در گوهردشت
رمز عبورم را فراموش کردم

آخرین مطالب


گلنار


ببار آسمون


تنهایی....


و سرگرم چی بودی که اینقد تو سردی


کجایی


خراشهای عشق مادر


به سراغ من اگر می آیید


عشق خشن است و شدید و ناپایدار


عاشق عشق خدا باش نه خریدار بهشت


روحِ رویاییِ عشق از برِ چرخِ بلند،


نمایش سایر مطالب قبلی
آمار وبلاگ

82501 بازدید

18 بازدید امروز

21 بازدید دیروز

84 بازدید یک هفته گذشته

Powered by Gegli Social Network (Gohardasht.com)

آخرين وبلاگهاي بروز شده

Rss Feed

Advertisements