×
اطلاعات بیشتر باشه، مرسی برای ارائه بهترین تجربه کاربری به شما، ما از کوکی ها استفاده میکنیم
× صبر کن عشق تو تفسیر شود بعد برو ، یا دل از ماندن تو سیر شود بعد برو ، خواب دیدی که دل دست به دامان تو شد ، تو بمان خواب تو تعبیر شود بعد برو ، لحظه ای باد تو را خواند که با او بروی ، تو بمان تا به یقین دیر شود بعد برو ، صبر کن عشق زمینگیر شود بعد برو ، یا دل از دیده ی تو سیر شود بعد برو ، تو اگر کوچ کنی بغض خدا می شکند ، تو بمان گریه به زنجیر شود بعد برو .
×

آدرس وبلاگ من

yasekabood.goohardasht.com

آدرس صفحه گوهردشت من

goohardasht.com/gozlarem yasharde

× ?????? ???? ???? ?? ???? ????? ????? ??? ????

محبت شاید ،گرهی بگشایم

با محبت شاید ،گرهی بگشایم سخت آشفته و غمگین بودم به خودم می گفتم: بچه ها تنبل و بد اخلاقند دست کم می گیرند درس و مشق خود را باید امروز یکی را بزنم ، اخم کنم و نخندم اصلا تا بترسند از من و حسابی ببرند خط کشی آوردم در هوا چرخاندم � چشم ها در پی چوب ، هر طرف می غلطید مشق ها را بگذارید جلو ، زود ، معطل نکنید ! اولی کامل بود خوب ، دومی بد خط بود بر سرش داد زدم سومی می لرزید خوب گیر آوردم !!! صید در دام افتاد و به چنگ آمد زود دفتر مشق حسن گم شده بود این طرف آنطرف ، نیمکتش را می گشت تو کجایی بچه؟؟؟ بله آقا اینجا همچنان می لرزید � پاک تنبل شده ای بچه بد � � به خدا دفتر من گم شده آقا همه شاهد هستند� � ما نوشتیم آقا � بازکن دستت را خط کشم بالا رفت ، خواستم برکف دستش بزنم او تقلا می کرد چون نگاهش کردم ناله سختی کرد گوشه ی صورت او قرمز شد هق هقی کرد و سپس ساکت شد اما همچنان می گریید مثل شخصی آرام بی خروش و ناله ناگهان حمدالله درکنارم خم شد زیر یک میز ، کناردیوار ، دفتری پیدا کرد �� گفت : آقا ایناهاش دفتر مشق حسن چون نگاهش کردم خوش خط و عالی بود غرق در شرم و خجالت گشتم جای آن چوب ستم ، بر دلم آتش زد سرخی گونه او به کبودی گردید �.. صبح فردا دیدم که حسن با پدرش و یکی مرد دگر سوی من می آیند خجل و دل نگران منتظر ماندم من تا که حرفی بزنند شکوه ای یا گله ای یا که دعوا شاید سخت در اندیشه ی آنان بودم پدرش بعدِ سلام گفت : لطفی بکنید و حسن را بسپارید به ما � گفتمش چی شده آقا رحمان ؟؟؟ گفت : این خنگ خدا وقتی از مدرسه بر می گشته به زمین افتاده بچه ی سر به هوا یا که دعوا کرده قصه ای ساخته است زیر ابرو و کنار چشمش متورم شده است درد سختی دارد می بریمش دکتر با اجازه آقا ��. چشمم افتاد به چشم کودک غرق اندوه و تاثر گشتم منِ شرمنده معلم بودم لیک آن کودک خرد و کوچک این چنین درس بزرگی می داد بی کتاب و دفتر �. من چه کوچک بودم او چه اندازه بزرگ به پدر نیز نگفت آنچه من از سر خشم به سرش آوردم عیب کار از خود من بود و نمی دانستم من از آن روز معلم شده ام �. او به من یاد آورد این کلام از مولا را که به هنگامه ی خشم نه به فکر تصمیم نه به لب دستوری نه کنم تنبیهی یا چرا اصلا من عصبانی باشم با محبت شاید ،گرهی بگشایم با خشونت هرگز ؛ هرگز
یکشنبه 17 مهر 1390 - 12:54:58 AM

ورود مرا به خاطر بسپار
عضویت در گوهردشت
رمز عبورم را فراموش کردم

آخرین مطالب


گلنار


ببار آسمون


تنهایی....


و سرگرم چی بودی که اینقد تو سردی


کجایی


خراشهای عشق مادر


به سراغ من اگر می آیید


عشق خشن است و شدید و ناپایدار


عاشق عشق خدا باش نه خریدار بهشت


روحِ رویاییِ عشق از برِ چرخِ بلند،


نمایش سایر مطالب قبلی
آمار وبلاگ

82529 بازدید

46 بازدید امروز

21 بازدید دیروز

112 بازدید یک هفته گذشته

Powered by Gegli Social Network (Gohardasht.com)

آخرين وبلاگهاي بروز شده

Rss Feed

Advertisements